دگر برون شدنم زين ديار ممکن نيست

شاعر : عبيد زاکاني

دگر غريبيم از کوي يار ممکن نيستدگر برون شدنم زين ديار ممکن نيست
شکيب و طاقت و صبر و قرار ممکن نيستمرا از آن لب شيرين و زلف عارض تو
که وصل بي‌طلب و انتظار ممکن نيستدلا بکوش مگر دامنش به دست آري
من اينکه مي نخورم در بهار ممکن نيستمن اينکه عشق نورزم مرا به سر نرود
مسافران صبا را گذار ممکن نيستدر آن ديار که مائيم حاليا آنجا
بگو که خوشتر از اين يادگار ممکن نيستعبيد هم غزلي گاه گاه اگر بتوان