ناگه از ميکده فغان برخاست

شاعر : فخرالدين عراقي

ناله از جان عاشقان برخاستناگه از ميکده فغان برخاست
هاي و هويي ازين و آن برخاستشر و شوري فتاد در عالم
در پيش صد روان، روان برخاستجامي از ميکده روان کردند
شور و غوغا ز جرعه‌دان برخاستجرعه‌اي ريختند بر سر خاک
گفت و گويي از ميان برخاستجرعه با خاک در حديث آمد
نعره زد و ز سر جهان برخاستسخن جرعه عاشقي بشنيد
سبک از خواب، سر گران برخاستبخت من، چون شنيد آن نعره
عالم از پيش جسم و جان برخاستگشت بيدار چشم دل، چو مرا
بنگرم کز چه اين فغان برخاست؟خواستم تا ز خواب برخيزم
بند بر پاي چون توان برخاست؟بود بر پاي من، عراقي، بند