يک لحظه ديدن رخ جانانم آرزوست

شاعر : فخرالدين عراقي

يکدم وصال آن مه خوبانم آرزوستيک لحظه ديدن رخ جانانم آرزوست
يکبار خلوت خوش جانانم آرزوستدر خلوتي چنان، که نگنجد کسي در آن
با آن نگار عيش بدينسانم آرزوستمن رفته از ميانه و او در کنار من
بنماي رخ، که قوت دل و جانم آرزوستجانا، ز آرزوي تو جانم به لب رسيد
طيره مشو، که چشمه‌ي حيوانم آرزوستگر بوسه‌اي از آن لب شيرين طلب کنم
يک بار ديگر آن شکرستانم آرزوستيک بار بوسه‌اي ز لب تو ربوده‌ام
عيبم مکن، که روضه‌ي رضوانم آرزوستور لحظه‌اي به کوي تو ناگاه بگذرم
دايم نظاره‌ي رخ خوبانم آرزوستوز روي آن که رونق خوبان ز روي توست
پيوسته بوي باغ و گلستانم آرزوستبر بوي آن که بوي تو دارد نسيم گل
خوشتر ازين و آن چه بود؟ آنم آرزوستسوداي تو خوش است و وصال تو خوشتر است
در بند کفر مانده و ايمانم آرزوستايمان و کفر من همه رخسار و زلف توست
از درد بس ملولم و درمانم آرزوستدرد دل عراقي و درمان من تويي