اي اميد جان، عنايت از عراقي وامگير

شاعر : فخرالدين عراقي

چاره ساز آن را که از تو نيستش يک دم گزيراي اميد جان، عنايت از عراقي وامگير
غرقه‌ي درياي هجرم، دستگيرا، دست گيرمانده در تيه فراقم، رهنمايا، ره نماي
چاره کن، جانا، که شد در دست هجرانت اسيردر دل زارم نظر کن، کز غمت آمد به جان
مانده‌ام چون خاک بر خاک درت خوار و حقيرسوي من بنگر، که عمري بر اميد يک نظر
ساخته با درد بي‌درمان تو، مسکين فقيراز تو بو نايافته، نه راحتي ديده ز عمر
کو تنور آرزو تا اندر او بندم فطير؟دل که سوداي تو مي‌پخت آرزويش خام ماند
شيرخواره چون زيد، کش باز گيرد دايه شير؟دايه‌ي مهرت به شير لطف پرورده است جان
در هواي مهر روي تو چو ذره مستنيرز آفتاب مهر بر دل سايه افگن، تا شود
گردد اندر حال هر ذره چو خورشيد منيرگر فتد بر خاک تيره پرتو عکس رخت
خوشتر از خلد برين گردد درک‌هاي سعيروز نسيم لطف تو بر آتش دوزخ وزد