کار ما، بنگر، که خام افتاد باز

شاعر : فخرالدين عراقي

کار با پيک و پيام افتاد بازکار ما، بنگر، که خام افتاد باز
دشمن بد گو کدام افتاد باز؟من چه دانم در ميان دوستان
در زبان خاص و عام افتاد بازاين همي دانم که گفت و گوي ما
بر من آخر اين چه نام افتاد باز؟عاشق ديوانه نامم کرده‌اند
صبح اميدم به شام افتاد بازروز بخت من چو شب تاريک شد
آن هم‌اکنون بدلگام افتاد بازتوسن دولت، که بودي رام من
زاغ ادبارم به دام افتاد بازباز اقبال از کف من بر پريد
باطيه بشکست و جام افتاد بازمجلس عيش دل‌افروز مرا
بوي يارم در مشام افتاد بازدر گلستان مي‌گذشتم صبحدم
مرغ صحرايي به دام افتاد بازدر سر سوداي زلفش شد دلم
در سرم سوداي خام افتاد بازتا بديدم عکس او در جام مي
در دلم مهر مدام افتاد بازتا چشيدم جرعه‌اي از جام مي
پس عراقي از چه خام افتاد باز؟من چو از سوداي خوبان سوختم