بي‌رخت جانا، دلم غمگين مکن

شاعر : فخرالدين عراقي

رخ مگردان از من مسکين، مکنبي‌رخت جانا، دلم غمگين مکن
از فراقت ديده‌ام خونين مکنخود ز عشقت سينه‌ام خون کرده‌اي
خستگي و عجز من مي‌بين، مکنبر من مسکين ستم تا کي کني؟
بس کن و بر من جفا چندين مکنچند نالم از جفا و جور تو؟
بي نصيبم زان لب شيرين مکنهر چه مي‌خواهي بکن، بر من رواست
گر نمي‌گويي دعا، نفرين مکنبر من خسته، که رنجور توام
دل فداي توست، قصد دين مکندر همه عالم مرا دين و دلي است
من نيارم گفت: کان کن، اين مکنخواه با من لطف کن، خواهي جفا
از طريق مهر کن، وز کين مکنبا عراقي گر عتابي مي‌کني