جانا، ز منت ملال تا کي؟

شاعر : فخرالدين عراقي

مولاي توام، دلال تا کي؟جانا، ز منت ملال تا کي؟
بر صبر من احتمال تا کي؟از حسن تو بازمانده تا چند؟
در پرده چنان جمال تا کي؟بردار ز رخ نقاب يکبار
چون سايه مرا زوال تا کي؟از پرتو آفتاب رويت
از عاشق خود ملال تا کي؟يکباره ز من ملول گشتي
چون ذره مرا مجال تا کي؟بي وصل تو در هواي مهرت
از ذره نهان جمال تا کي؟خورشيد رخا، به من نظر کن
من تشنه‌ي آن زلال تا کي؟در لعل تو آب زندگاني
خون دل من حلال تا کي ؟وصل خوش تو حرام تا چند ؟
بيداد تو ماه و سال تا کي؟فرياد من از تو چند باشد؟
آخر ز تو گوشمال تا کي؟از دست تو پايمال گشتم
کام دل بدسگال تا کي؟اي دوست، به کام دشمنان باز
از حسرت آن جمال تا کي؟دل خون شده، جان به لب رسيده
کايدل، پي هر خيال تا کي؟با دل به عتاب دوش گفتم:
سرگشته پي محال تا کي؟انديشه‌ي وصل يار بگذار
اي ذره تو را مجال تا کي؟در پرتو آفتاب حسنش
ديوانه‌ي زلف و خال تا کي؟آشفته‌ي روي خوب تا چند؟
اي سايه، تو را زوال تا کي؟از مهر رخ جهان فروزش
بر پاي دلت عقال تا کي؟از حلقه‌ي زلف هر نگاري
پيوسته اسير خال تا کي؟در عشق خيال هر جمالي
آخر طلب محال تا کي؟بر بوي وصال عمر بگذشت
از دفتر هجر فال تا کي؟در وصل تو را چو نيست طالع
اي خفته، درين خيال تا کي؟ناديده رخش به خواب يکشب
من دانم و او و قال تا کي؟هر شب منم و خيال جانان
از شيفتگان سال تا کي؟دل گفت که: حال من چه پرسي؟
با بي‌خبران جدال تا کي؟من دانم و عشق، چند گويي؟
فرياد چه؟ قيل و قال تا کي؟دم در کش و خون گري، عراقي