يا رب، اين بوي خوش ز گلستان آيد؟

شاعر : فخرالدين عراقي

يا ز باغ ارم و روضه‌ي رضوان آيديا رب، اين بوي خوش ز گلستان آيد؟
يا خود اين بوي ز خاک خوش کمجان آيديا صبا بوي سر زلف نگاري آورد
کز نسيم خوش او در تن من جان آيديا شمال از دم عيسي نفسي بويي يافت
نور او در همه آفاق درخشان آيدشمس دين، آنکه بدو ديده‌ي من روشن شد
که همه روي مه از مهر فروزان آيدبه جمالش سزد ار چشم جهان روشن شد
که از آن هر گهري مايه‌ي صد کان آيدلطف فرمود و فرستاد يکي درج گهر
اي بسا آب که در ديده‌ي گريان آيدتا مرا در نظر آيد خط جان پرور او
زانکه آبشخور او چشمه‌ي حيوان آيدشايد ار آب حيات از سخنش مي‌بچکد
که خطش چون خط يارم شکرافشان آيدجان من در شکر آب و شکر اندر خط شد
يادش از بندگي بي سر و سامان آيدشکر کردم که پس از مدت سي و شش سال
بر دل تنگ چه غمهاي فراوان آيد؟اي برادر، چه دهم شرح؟ که دور از تو مرا
حاصلم سوز دل و ديده‌ي گريان آيدچند سرگشته دويدم چو فلک تا آخر
چشم من بين که چگونه جگرافشان آيد؟آنچه بيني که ندارم ز جهان بر جگر آب
گرچه جانم به لب از محنت هجران آيداين همه هست و نيم از کرم حق نوميد
روز آخر نظري بر رخ جانان آيدآخر اين بخت من از خواب درآيد سحري
آخر اين گردش من نيز به پايان آيدچند گردم چو فلک گرد جهان سرگردان؟
اين همه سنگ محن بر سر من زان آيديافتم صحبت اوتاد اگر روزي چند
که مرا گوي غرض در خم چوگان آيدتا بود در خم چوگان هوا گوي دلم
لاجرم سينه‌ي من کلبه‌ي احزان آيديوسف گمشده چون باز نيابم به جهان
بو که بويي به مشامم ز گلستان آيدبلبل‌آسا همه شب تا به سحر نعره زنم
تا خود از درگه تقدير چه فرمان آيد؟گر نخواهد که همي با وطن آيد ليکن
که نه هر خار و خسي لايق بستان آيدبه عراق ار نرسد باز عراقي چه عجب؟