اي رند قلندر کيش،مي نوش ز کس منديش

شاعر : فخرالدين عراقي

انگار همه کم بيش،زيرا که دل درويشاي رند قلندر کيش،مي نوش ز کس منديش
مرهم ننهد بر ريش،از غايت حيرانيشکر زلبش ميچين،تا چند ز کفر و دين؟
در دير شو و بنشين،با خوش پسري شيريندر زلف و رخ او بين،گبري و مسلماني
دل در پسري بستم،کز ياد لبش مستمگفتم که:مگر جستم،وز دام بلا رستم
چون رفت دل از دستم،چه سود پشيماني؟چون مست شوم برخيز،زان طره‌ي شورانگيز
ساقي،مي مهرانگيز،در ساغر جانم ريزدر گردن من آويز،صد گونه پريشاني
گو:اي دل غم‌پرور،چون نيستي اندر خوراي ماه صبا بگذر،پيش در آن دلبر
بنشين تو و مي ميخور،خود را به چه رنجاني؟چون حلقه‌ي او در گوش کردي ز غمش مخروش
با اينهمه هم مي‌کوش،زهر از کف او مي‌نوشچون پخته نه‌اي مي‌جوش از خامي و ناداني
مي مي‌خور و خوش مي‌باش،مخروش و دلم مخراشدر مبکده چون او باش،مي‌خواره شو و قلاش
جان همچو عراقي پاش، گر طالب جاناني