در دلم بنشسته‌اي بيرون ميا

شاعر : عطار

ني برون آي از دلم در خون ميادر دلم بنشسته‌اي بيرون ميا
هر زمان در ديده ديگرگون مياچون ز دل بيرون نمي‌آيي دمي
تو به يک يک ذره بوقلمون مياچون کست يک ذره هرگز پي نبرد
آيد از دريا برون بيرون مياغصه‌اي باشد که چون تو گوهري
تو ز فقر بحر در هامون مياسرنگون غواص خود پيش آيدت
بيش از اين اي لولو مکنون مياگر پديد آيي دو عالم گم شود
گو برون از تو کسي اکنون، مياني برون آي و دو عالم محو کن
لطف کن وز وسع من افزون مياچون تو پيدا مي‌شوي گم مي‌شوم
دست بر نه برتر از گردون مياچون به يک مويت ندارم دست رس
بي‌شرابي پيش اين مجنون مياچون ز هشياري به جان آمد دلم
بسته‌ي اين بدره‌ي موزون ميابدره‌ي موزون شعرت اي فريد