زهي ماه در مهر سرو بلندت

شاعر : عطار

شکر در گدازش ز تشوير قندتزهي ماه در مهر سرو بلندت
چو بگذشت بادي به مشکين کمندتجهان فتنه بگرفت و پر مشک شد هم
به يک دم شدم عاشق بند بندتسر زلف پر بند تو تا بديدم
بيا تا به جانم رساني گزندتگزند تو را قدر و قيمت که داند
که گوگرد سرخ است گرد سمندتبرآر از سر کبر گردي ز عالم
چو جان مست توست و خرد مستمندتبه چه آلتي عشق روي تو بازم
به رخ با قمر در غلط او فکندتچنان ماه رويي که آئينه‌ي تو
جگر به که سوزم به جاي سپندتچو وجه سپندي ندارم چه سازم
که خورشيد خواندم به بانگ بلندتمزن بانگ بر من که اين است جرمم
رخي همچو زر، مي‌رود مستمندتغلط گفتم اين زانکه خورشيد دايم
بسوزد ز عشقت نيايد پسندتچه سازم که عطار اگر جان به زاري