| شکر در گدازش ز تشوير قندت | | زهي ماه در مهر سرو بلندت |
| چو بگذشت بادي به مشکين کمندت | | جهان فتنه بگرفت و پر مشک شد هم |
| به يک دم شدم عاشق بند بندت | | سر زلف پر بند تو تا بديدم |
| بيا تا به جانم رساني گزندت | | گزند تو را قدر و قيمت که داند |
| که گوگرد سرخ است گرد سمندت | | برآر از سر کبر گردي ز عالم |
| چو جان مست توست و خرد مستمندت | | به چه آلتي عشق روي تو بازم |
| به رخ با قمر در غلط او فکندت | | چنان ماه رويي که آئينهي تو |
| جگر به که سوزم به جاي سپندت | | چو وجه سپندي ندارم چه سازم |
| که خورشيد خواندم به بانگ بلندت | | مزن بانگ بر من که اين است جرمم |
| رخي همچو زر، ميرود مستمندت | | غلط گفتم اين زانکه خورشيد دايم |
| بسوزد ز عشقت نيايد پسندت | | چه سازم که عطار اگر جان به زاري |