بعدجوي از نفس سگ گر قرب جان مي‌بايدت

شاعر : عطار

ترک کن اين چاه و زندان گر جهان مي‌بايدتبعدجوي از نفس سگ گر قرب جان مي‌بايدت
ورنه در گلخن نشين گر استخوان مي‌بايدتباز عرشي گر سر جبريل داري پر برآر
گر به بالا پر و بال مرغ جان مي‌بايدتنفس را چون جعفر طيار برکن بال و پر
بر جهان جسم دايم سر گران مي‌بايدتدر جهان قدس اگر داري سبک روحي طمع
مي ندارد سود با تو پس زيان مي‌بايدتعمر در سود و زيان بردي به آخر بي خبر
از زمين بگسل اگر بر آسمان مي‌بايدتچند گردي در زمين بي پا و سر چون آسمان
دين به سرباري دنيا رايگان مي‌بايدتروز و شب مشغول کار و بار دنيا مانده‌اي
گنگ شو از ما سوي الله گر زبان مي‌بايدتهرچه گوئي چون ترازو زين زبان گر يک جو است
از خري جو مي مکش گر کهکشان مي‌بايدتجو کشي و نيم جو همچون ترازوي دو سر
زحمت جبريل رفته از ميان مي‌بايدتاي عجب نمرود نفس و وانگهي همچون خليل
بر سر آتش به خلوت همچنان مي‌بايدتدر هوا استاده و از منجنيق انداخته
پس چو ابراهيم آتش گلستان مي‌بايدتچون تو از آذر مزاجي دوستي با زر چرا
پس چو عيس بر فلک دامن کشان مي‌بايدتاي خر مرده سگ نفست به گلخن در کشيد
امن تو از چيست چون خط امان مي‌بايدتدر جهان خوفناک ايمن نشيني اي فريد