ترک کن اين چاه و زندان گر جهان ميبايدت | | بعدجوي از نفس سگ گر قرب جان ميبايدت |
ورنه در گلخن نشين گر استخوان ميبايدت | | باز عرشي گر سر جبريل داري پر برآر |
گر به بالا پر و بال مرغ جان ميبايدت | | نفس را چون جعفر طيار برکن بال و پر |
بر جهان جسم دايم سر گران ميبايدت | | در جهان قدس اگر داري سبک روحي طمع |
مي ندارد سود با تو پس زيان ميبايدت | | عمر در سود و زيان بردي به آخر بي خبر |
از زمين بگسل اگر بر آسمان ميبايدت | | چند گردي در زمين بي پا و سر چون آسمان |
دين به سرباري دنيا رايگان ميبايدت | | روز و شب مشغول کار و بار دنيا ماندهاي |
گنگ شو از ما سوي الله گر زبان ميبايدت | | هرچه گوئي چون ترازو زين زبان گر يک جو است |
از خري جو مي مکش گر کهکشان ميبايدت | | جو کشي و نيم جو همچون ترازوي دو سر |
زحمت جبريل رفته از ميان ميبايدت | | اي عجب نمرود نفس و وانگهي همچون خليل |
بر سر آتش به خلوت همچنان ميبايدت | | در هوا استاده و از منجنيق انداخته |
پس چو ابراهيم آتش گلستان ميبايدت | | چون تو از آذر مزاجي دوستي با زر چرا |
پس چو عيس بر فلک دامن کشان ميبايدت | | اي خر مرده سگ نفست به گلخن در کشيد |
امن تو از چيست چون خط امان ميبايدت | | در جهان خوفناک ايمن نشيني اي فريد |