چون مرا مجروح کردي گر کني مرهم رواست

شاعر : عطار

چون بمردم ز اشتياقت مرده را ماتم رواستچون مرا مجروح کردي گر کني مرهم رواست
گر رسد بويي از آن دريا به يک شبنم رواستمن کيم يک شبنم از درياي بي‌پايان تو
هم روا باشد چو بر دل بي تو چندين غم رواستگر رساني ذره‌اي شادي به جانم بي جگر
حلقه‌اي بر در زن و گر در نيايي هم رواستچون نيايي در ميان حلقه با من چون نگين
چون برون آيم ز عالم با توام آن دم رواستتا درون عالمم دم با تو نتوانم زدن
آنچنان دم کي توان گفتن که در عالم رواستچون در اصل کار عالم هيچکس آن برنتافت
کان دمي پاک است و پاک از صورت آدم رواستدر صفت رو تا بدان دم بوک يکدم پي بري
ظن مبر کاينجا سر يک موي نامحرم رواستگر سر مويي جنب را تر نشد نامحرم است
گر تو گويي سوزني با عيسي مريم رواستموي چون در مي‌نگنجد کرده‌اي سررشته گم
گر فرو خواهد فتاد از دست جام جم رواستاره چون بر فرق خواهد داشت جم پايان کار
گر سليمان گم کند در ملک خود خاتم رواستچون تواند ديو بر تخت سليماني نشست
گر قدم در فقر چون مردان کني محکم رواستفقر دارد اصل محکم هرچه ديگر هيچ نيست
هر که اين زنبيل بفروشد به چيزي کم رواستبيش از زنبيل‌بافي سليمان نيست ملک
زانکه اينجا نه جراحت هيچ و نه مرهم رواستمذهب عطار اينجا چيست از خود گم شدن