لعل گلرنگت شکربار آمدست

شاعر : عطار

قسم من زان گل همه خار آمدستلعل گلرنگت شکربار آمدست
صد جهان جانش خريدار آمدستگو لبت بر من جهان بفروش ازانک
نرگس تو پاره‌يي کار آمدستپاره دل زانم که در دل دوختن
در خم زلفت گرفتار آمدستدل نمي‌بينم مگر چون هر دلي
زين سبب گويي جگر خوار آمدستپسته‌ي شورت نمک دارد بسي
پسته‌ي شورت شکربار آمدستني خطا گفتم ز شيريني که هست
آن دو لب يک دانه نار آمدستچشمه‌ي نور است روي او وليک
کان شکر لب تلخ گفتار آمدستزان شکر لب شور در عالم فتاد
درج لعل در شهوار آمدستچشمه نوشش که چشم سوز نيست
کافتابش عاشق زار آمدستعاشقا روي چو ماه او نگر
پاي کوبان ذره کردار آمدستدست بر سر پيش رويش آفتاب
با چنان رويي به بازار آمدستبر همه عالم ستم کردست او
کان سيه گر چون ستمکار آمدستآري آري روشن است اين همچو روز
گر سوي مغرب پديدار آمدستخون جان ماست آن خون ني شفق
بي رخ او قسم عطار آمدستآنچه در صد سال قسم خلق نيست