پي آن گير کاين ره پيش بردست

شاعر : عطار

که راه عشق پي بردن نه خردستپي آن گير کاين ره پيش بردست
در اول گام هرک اين ره سپردستعدو جان خويش و خصم تن گشت
که سرگرداني اين راه بردستکسي داند فراز و شيب اين راه
گهي از روي خود خون مي‌ستردستگهي از چشم خود خون مي‌فشاندست
صد و يک جان به جانان مي‌سپردستگرش هر روز صد جان مي‌رسيدست
اگر آن نفس يک ساعت بمردستدلش را صد حيات زنده بودست
قدم در عشق محکم‌تر فشردستز سنداني که بر سر مي‌زنندش
که دم اندر هواي خود شمردستکسي چون ذره گردد اين هوا را
شدست آبي و همچون يخ فسردستبسا آتش که چون اينجا رسيدست
که اينجا قطره‌اي آبش ببردستبسا دريا کش پاکيزه گوهر
که خفتان تو اطلس نيست بردستمشو پيش صف اي نه مرد و نه زن
که در جام تو نه صاف و نه دردستمده خود را ز پري اين تهي باد
ز حيرت جلف‌تر زان مرد کردستدرين وادي دل وحشي عطار