مرکب لنگ است و راه دور است

شاعر : عطار

دل را چکنم که ناصبور استمرکب لنگ است و راه دور است
وين شيوه گرفتنم غرور استاين راه پريدنم خيال است
هم باد بود که يار دور استصد قرن چو باد اگر بپويم
بي او همه فسق يا فجور استبا اين همه گر دمي برآرم
آن دم که همي نه در حضور استداني تو که سر کافري چيست
تيغت زند او که بس غيور استبي او نفسي مزن که ناگاه
چه جاي خيال نار و نور استبگذر ز رجا و خوف کين‌جا
ور هست نه ماتم و نه سور استجايي است که صد جهان اگر نيست
دايم هم ازين صفت نفور استمردي که بدين صفت رسيده است
لب خشک بماند از قصور استهمچون دريا بود که پيوست
چون زين بگذشت زرق و زور استاين حرف ز بي نهايتي رفت
بالاي هزار خلد و حور استيک ذره‌گي فريد اينجا