شمع رويت ختم زيبايي بس است

شاعر : عطار

عالمي پروانه سودايي بس استشمع رويت ختم زيبايي بس است
گر سوي من چشم بگشايي بس استچشم بر روي تو دارم از جهان
گر سر موييم بنمايي بس استگرچه رويت کس سر مويي نديد
درد بر دردم گر افزايي بس استمن نمي‌دارم ز تو درمان طمع
مونس جانم به تنهايي بس استتا قيامت ذره‌اي اندوه تو
زاد راهم ناتوانايي بس استگر توانايي ندارم در رهت
عافيت چکنم که رسوايي بس استگر ز عشقت عافيت مي‌پرسدم
از توام اي رند هرجايي بس استدوش عشقش تاختن آورد و گفت
نقد جان در باز قرائي بس استدر قلندر چند قرائي کني
گر مسلماني ز ترسايي بس استهست زنار نفاقت چار کرد
چون بسي گفتي ز گويايي بس استختم کن اسرار گفتن اي فريد