خاصيت عشقت که برون از دو جهان است

شاعر : عطار

آن است که هرچيز که گويند نه آن استخاصيت عشقت که برون از دو جهان است
بيرون ز ضمير دل و انديشه‌ي جان استبرتر ز صفات خرد و دانش و عقل است
گوينده‌ي اسرار تو بس گنگ زبان استبيننده‌ي انوار تو بس دوخته چشم است
وز عشق تو هر سود که کردند زيان استاز وصف تو هر شرح که دادند محال است
جز عشق تو هر چيز که در هر دو جهان استدر پرده‌ي پندار چو بازي و خيال است
يک ذره ز خورشيد، فلک مژده‌رسان استگر عقل نشان است ز خورشيد جمالت
کز جمله‌ي خورشيد فلک چند نشان استيک ذره‌ي حيران شده را عقل چو داند
بي شک به تو دانست تو را هر که بدان استچو عقل يقين است که در عشق عقيله است
وين شيوه کماني نه به بازوي گمان استدر راه تو هرکس به گماني قدمي زد
چون در نفس باز پس انگشت گزان استچه سود که نقاش کشد صورت سيمرغ
چون جوهر سيمرغ به عينه نه همان استگرچه بود آن صورت سيمرغ وليکن
کان اصل که جان است هم از خويش نهان استفي‌الجمله چه زارم، چکنم، قصه چه گويم
اندر پي آن است که بالاي عيان استعطار که پي برد بسي دانش و بينش