عشق جمال جانان درياي آتشين است

شاعر : عطار

گر عاشقي بسوزي زيرا که راه اين استعشق جمال جانان درياي آتشين است
پروانه چون نسوزد کش سوختن يقين استجايي که شمع رخشان ناگاه بر فروزند
کانجا که عشق آمد چه جاي کفر و دين استگر سر عشق خواهي از کفر و دين گذر کن
چون سايه‌اي به خواري افتاده در زمين استعاشق که در ره آيد اندر مقام اول
کز دور جايگاهي خورشيد در کمين استچون مدتي برآيد سايه نماند اصلا
برخاتم طريقت منصور چون نگين استچندين هزار رهرو دعوي عشق کردند
در ملک هر دو عالم جاويد نازنين استهرکس که در معني زين بحر بازيابد
بر هر هزار سالي يک مرد راه‌بين استکاري قوي است عالي کاندر ره طريقت
اول قدم درين ره بر چرخ هفتمين استتو مرد ره چه داني زيرا که مرد ره را
برتر ز جسم و جان است بيرون ز مهر و کين استعطار اندرين ره جايي فتاد کانجا