در عشق قرار بي‌قراري است

شاعر : عطار

بدنامي عشق نام‌داري استدر عشق قرار بي‌قراري است
مشمر که شمار بي‌شماري استچون نيست شمار عشق پيدا
عاشق بودن نه اختياري استدر عشق ز اختيار بگذار
ورنه همه زهد و سوگواري استگر دل داري تو را سزد عشق
تا دل ندهند کارزاري استزاري مي‌کن چو دل ندادي
شاه از پي او به دوستداري استدل کيست شکار خاص شاه است
در دشت ز بهر يک شکاري استشاهي که همه جهانش ملک است
کز عشق تو عين بي‌قراري استجانا بر تو قرار آن راست
در معرض صد گرفتکاري استآن را که گرفت عشق تو نيست
کز عشق تو در هزار خواري استوآن است عزيز در دو عالم
مي‌نشناسد ز خاکساري استهر بي‌خبري که قدر عشقت
هر خرده‌ي او بزرگواري استوانکس که شناخت خرده‌ي عشق
زان است که غرق جان سپاري استپروانه‌ي توست جان عطار