زهي زيبا جمالي اين چه روي است

شاعر : عطار

زهي مشکين کمندي اين چه موي استزهي زيبا جمالي اين چه روي است
همه کون مکان پر گفت و گوي استز عشق روي و موي تو به يکبار
که زلفت را سري بر خاک کوي استاز آن بر خاک کويت سر نهادم
نميرم نيز و اينم آرزوي استچو زلفت گر نشينم بر سر خاک
که آنجا صد هزاران سر چو گوي استچه جاي زلف چون چوگانت آنجا
که اينجا رستخيز از چار سوي استبرو اي عاشق دستار بگريز
هزارن مرد را زه در گلوي استتو مرد نازکي آگه نه کاينجا
تو را يک ذره گر در خلق روي استنبيني روي او يک ذره هرگز
که او دايم وراي جست و جوي استدلا، کي آيد او در جست و جويت
نه چون خورشيد رنگش بر رکوي استاگرچه ذره هم جوينده باشد
که گر کار تو کار شست و شوي استگرت او در کشد کاري بود اين
که هرچه آن از تو آيد آب جوي استبسي گر تو به جويي آب ندهد
که اينجا بي نيازي سد اوي استز کار تو چه آيد يا چه خيزد
که کار او برون از رنگ و بوي استتو کار خويش مي‌کن ليک مي‌دان
اگر عطار را عزم علوي استبه خود هرگز کجا داند رسيدن