درد دل من از حد و اندازه درگذشت

شاعر : عطار

از بس که اشک ريختم آبم ز سر گذشتدرد دل من از حد و اندازه درگذشت
کارم ز جور حادثه از دست درگذشتپايم ز دست واقعه در قير غم گرفت
بس سيل‌هاي خون که ز خون جگر گذشتبر روي من چو بر جگر من نماند آب
هر دم ز روز عمر به دردي دگر گذشتهر شب ز جور چرخ بلايي دگر رسيد
زان غصه‌ها که بر من بي خواب و خور گذشتخواب و خورم نماند و گر قصه گويمت
آهم از روي آينه‌ي ماه درگذشتاشکم به قعر سينه‌ي ماهي فرو رسيد
پيکان به جان رسيد وز جان تا به بر گذشتدر بر گرفت جان مرا تير غم چنانک
چندين بلا و رنج ز دردم بدر گذشتبر جان من که رنج و بلايي نديده بود
زان شام آفتاب من اندر سحر گذشتبر عمر من اجل چو سحرگاه شام خورد
چون سايه‌اي ز خواري خود در به در گذشتعطار چون که سايه‌ي عزت بر او نماند