کشتي عمر ما کنار افتاد

شاعر : عطار

رخت در آب رفت و کار افتادکشتي عمر ما کنار افتاد
وز دهان در شاهوار افتادموي همرنگ کفک دريا شد
با سر شاخ روزگار افتادروز عمري که بيخ بر باد است
شورشي سخت در حصار افتادسر به ره در نهاد سيل اجل
اين زمان کار با خمار افتادمستييي بود عهد برنايي
خر نگونسار گشت و بار افتادچون به مقصد رسم که بر سر راه
که به يک گل هزار خار افتادگل چگويم ز گلستان جهان
پاي او در دهان مار افتادهر که در گلستان دنيا خفت
در غم و رنج بي شمار افتادهر که يک دم شمرد در شادي
چه کني چون چنين قرار افتادبي قراري چرا کني چندين
نقد عمر تو کم عيار افتادچه توان کرد اگر ز سکه‌ي عمر
که نه اين کار اختيار افتادتو مزن دم خموش باش خموش
ليک عطار اميدوار افتادگر نبودي اميد، واي دلم