دلي کز عشق جانان جان ندارد

شاعر : عطار

توان گفتن که او ايمان ندارددلي کز عشق جانان جان ندارد
که کس مردي يک جولان ندارددرين ميدان که يارد گشت يکدم
که جان يک لحظه بي‌جانان نداردشگرفي بايد از گنج دو عالم
که رهرو راه را آسان نداردبه آساني منه در کوي او پاي
چه درد است اين که خود درمان نداردچه عشق است اين که خود نقصان نگيرد
که دل بي درد عشقش جان ندارددلم در درد عشق او چنان است
که دور است اين ره و پايان نداردمرو در راه او گر ناتواني
که کوي عاشقان پيشان ندارداگر قوت نداري دور ازين راه
همه عمرت چنين حيران نداردبرو عطار دم درکش که جانان