دلي کز عشق جانان جان ندارد شاعر : عطار توان گفتن که او ايمان ندارد دلي کز عشق جانان جان ندارد که کس مردي يک جولان ندارد درين ميدان که يارد گشت يکدم که جان يک لحظه بيجانان ندارد شگرفي بايد از گنج دو عالم که رهرو راه را آسان ندارد به آساني منه در کوي او پاي چه درد است اين که خود درمان ندارد چه عشق است اين که خود نقصان نگيرد که دل بي درد عشقش جان ندارد دلم در درد عشق او چنان است که دور است اين ره و پايان ندارد مرو در راه او گر ناتواني...