اگر درمان کنم امکان ندارد

شاعر : عطار

که درد عشق تو درمان ندارداگر درمان کنم امکان ندارد
که در هر قطره صد طوفان نداردز بحر عشق تو موجي نخيزد
که صد جان بخشد و يک جان نداردغمت را پاک‌بازي مي‌ببايد
به حسن روي تو امکان نداردبه حسن راي خويش انديشه کردم
اگر زلف تواش پنهان نداردفروگيرد جهان خورشيد رويت
ولي اين هست او را کان نداردفلک گر صوفييي پيروزه‌پوش است
به زيبايي خود تاوان ندارداگرچه در جهان خورشيد رويش
بگو تا خويش سرگردان نداردچو نتواند که چون روي تو باشد
کسي بر نقطه صد برهان نداردچو طوطي خط تو بر دهانت
غمم چون زلف تو پايان نداردسر زلف تو چون گيرم که بي تو
اگر بر من به خون دندان نداردلبت خونم چرا ريزد به دندان
خطي سرسبز در ديوان نداردفريد امروز خوش خوان‌تر ز خطت