نام وصلش به زبان نتوان برد

شاعر : عطار

ور کسي برد ندانم جان بردنام وصلش به زبان نتوان برد
ره بدو مي‌نتوان آسان بردوصل او گوهر بحري است شگرف
تا قرار از من سرگردان برددوش سرمست درآمد ز درم
برد شکلي که چنان نتوان بردزلف کژ کرد و برافشاند دلم
راه دزديده بدو پنهان برددل من تا که خبر بود مرا
گوي از کوکبه‌ي ايمان بردزلف چوگان صفتش در صف کفر
قرب صد دست به يک دستان برداز فلک نرگس او نرد دغا
آفتاب از فلک گردان بردذره‌اي پرتو خورشيد رخش
رونق لاله و لالستان بردلمعه‌اي لعل خوشاب لب او
کس ازين باديه‌ي هجران بردگفتم اي جان و جهان جان عزيز
آن بود جان که ز تو جانان بردگفت جان در ره ما باز و بدانک
جان بدو داد و به جان فرمان برددل عطار چو اين نکته شنيد