از کمان ابروش چون تير مژگان بگذرد

شاعر : عطار

بر دل آيد چون ز دل بگذشت از جان بگذرداز کمان ابروش چون تير مژگان بگذرد
ناوک مژگان او بر موي مژگان بگذردراست اندازي چشمش بين که گر خواهد به حکم
کز نخست آيد بر آن زلف زره‌سان بگذردباد وقتي آب را همچون زره داند نمود
گر به پيش قد آن سرو خرامان بگذرددر زمان آزاد گردد سرو از بالاي خويش
گر ز رويت سايه بر خورشيد رخشان بگذردماه‌رويا آفتاب از شرم تو پنهان شود
نيزه بالا خون ز بالاي سرم زان بگذردبا توام خون نيزه گردان نيست، دور از روي تو
آه خون آلودم از گردون گردان بگذردتو ز آه من چو گردون فارغ و از هجر تو
کز تف او آتش از بالاي کيوان بگذرددر دل عطار از عشقت چنان آتش فتاد