چون زلف بيقرارش بر رخ قرار گيرد

شاعر : عطار

از رشک روي مه را در صد نگار گيردچون زلف بيقرارش بر رخ قرار گيرد
صد دست بايد آنجا تا در شمار گيرداز بس که حلقه بيني در زلف مشکبارش
تا روز رستخيزش زان مي خمار گيردگر زاهدي ببيند ميگوني لب او
گلزار پاي تا سر از رشک خار گيردگر ماه لاله گونش تابد به نرگس و گل
يک تير برگشايد صيدي هزار گيردگر از کمان ابرو بادام نرگسينش
از بيم تير چشمش گردون حصار گيردخورشيد کو ز تنگي بر چرخ مي‌کشد تيغ
دهر خرف ز رويش طبع بهار گيرداو آفتاب حسن است از پرده گر بتابد
در آرزوي مويش از جان کنار گيردعاشق که از ميانش مويي خبر ندارد
اندر ميان آتش دل چون قرار گيردعطار را به وعده دل مي‌دهد وليکن