دل براي تو ز جان برخيزد

شاعر : عطار

جان به عشقت ز جهان برخيزددل براي تو ز جان برخيزد
ز غمت جان ز ميان برخيزددر دل هر که نشيني نفسي
کز سر سود و زيان برخيزدمرد درد تو درين ره آن است
ناله از کون و مکان برخيزدگر نقاب از رخ خود باز کني
دل ز جان نعره‌زنان برخيزدجان ز دل نوحه‌کنان بنشيند
تا ز عشاق فغان برخيزدساقيا باده‌ي اندوه بيار
نه چنان خفت کزان برخيزدکين تن خسته‌ي من از مي عشق
که زمان تا به زمان برخيزددل عطار ز شوق تو چنان است