جان در مقام عشق به جانان نمي‌رسد

شاعر : عطار

دل در بلاي درد به درمان نمي‌رسدجان در مقام عشق به جانان نمي‌رسد
دشوار مي‌نمايد و آسان نمي‌رسددرمان دل وصال و جمال است و اين دو چيز
وز صد يکي به عالم عرفان نمي‌رسدذوقي که هست جمله در آن حضرت است نقد
جزوي به کل گنبد گردان نمي‌رسدوز هرچه نقد عالم عرفان است از هزار
صد يک به سوي جوهر انسان نمي‌رسدوز صد هزار چيز که بر چرخ مي‌رود
بويي به جنس جمله‌ي حيوان نمي‌رسدوز هرچه يافت جوهر انسان ز شوق و ذوق
يک قطره درد درد به دو جهان نمي‌رسدمقصود آنکه از مي ساقي حضرتش
گر جان تو به حضرت جانان نمي‌رسدچندين حجاب در ره تو خود عجب مدار
گنجي که هيچ کس به سر آن نمي‌رسدجانان چو گنج زير طلسم جهان نهاد
جز درد واپس آمد ايشان نمي‌رسدزان مي که مي‌دهند از آن حسن قسم تو
چون دست تو به معرفت جان نمي‌رسدتو قانعي به لذت جسمي چو گاو و خر
بر خود متن که خود به تو چندان نمي‌رسدتا کي چو کرم پيله تني گرد خويشتن
چندان پران که رخصت امکان نمي‌رسدخود را قدم قدم به مقام بر پران
يکدم قرار تا که به پيشان نمي‌رسدزيرا که مرد راه نگيرد به هيچ روي
شايد اگر کسي بر سلطان نمي‌رسدچندين هزار حاجب و دربان که در رهند
وين راه بي‌کرانه به پايان نمي‌رسددر راه او رسيد قدم‌هاي سالکان
هرگز دلي به پاي بيابان نمي‌رسدپايان نديد کس ز بيابان عشق از آنک
عطار را به جز غم هجران نمي‌رسدچندان به بوي وصل که در خود سفر کند