در راه تو هر که راهبر شد

شاعر : عطار

هر لحظه به طبع خاک تر شددر راه تو هر که راهبر شد
در عالم عشق تاج سر شدهر خاک که ذره‌ي قدم گشت
نتواني ازين قفس به در شدتا تو نشوي چو ذره ناچيز
فارغ ز وجود خير و شر شدهر کو به وجود ذره آمد
ذاتي که ز عشق معتبر شددر هستي خود چو ذره گم گشت
زيرا که ز خويش بي‌خبر شدذره ز که پرسد و چه پرسد
وآنگه به دهان شير در شدخورشيد ز خويش ذره‌اي ديد
پيوسته چرا چنين به سر شدگر ذره‌ي راه نيست خورشيد
سرگشته‌ي راه بيشتر شدچون ذره کسي که پيشتر رفت
بر آهن و سنگ کارگر شددر عشق چو ذره شو که عشقش
در پرده نشست و پرده در شدبنمود نخست پرده‌ي زلف
فاني صفتي که در سفر شددرداد ندا که همچو ذره
همراهي کرد و راهبر شدموي سر زلف ماش جاويد
در ديده‌ي خويش مختصر شدعطار چو ذره تا فنا گشت