روي تو کافتاب را ماند
شاعر : عطار
| آسمان را به سر بگرداند | | روي تو کافتاب را ماند | | خاک در چشم عقل افشاند | | مرکب عشق تو چو برگذرد | | دهنش پهن باز ميماند | | هر که عکس لب تو ميبيند | | ميکند هر جفا که بتواند | | زلف شبرنگ و روي گلگونت | | گاه گلگون عشقت اين راند | | گاه شبرنگ زلفت آن تازد | | اين چنين آتشي که بنشاند | | عشقت آتش فکند در جانم | | بر رخ چون زرم که برخواند | | خط خونين که مينويسم من | | از غمم هر که حال من داند | | پاي تا سر چو ابر اشک شود | | آخر افتاده را که رنجاند | | اوفتادم ز پاي دستم گير | | يک سر موي سر نپيچاند | | دلم از زلف پيچ بر پيچت | | آه من از تو داد بستاند | | گر دلم بستدي و دم دادي | | همچو عطار با تو درماند | | هر که درماندهي تو شد نرهد | |
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}