دلم بي عشق تو يک دم نماند

شاعر : عطار

چه مي‌گويم که جانم هم نمانددلم بي عشق تو يک دم نماند
يکي چون زلف تو بر هم نماندچو با زلفت نهم صد کار برهم
ز شوق تو يکي محکم نماندواگر صد توبه‌ي محکم بيارم
که آنجا رسم مدح و ذم نماندجهان عشق تو نادر جهاني است
ز دردش در جهان مرهم نمانددلي کز عشق عين درد گردد
به عالم برنهي عالم نمانداگر يگ ذره از اندوه نايافت
ز دو کونش به يک جو غم نماندکسي کو در غم عشقت فرو شد
که يک همدم تو را همدم نماندمزن دم پيش کس از سر اين کار
چو با او دم زني محرم نمانداگرچه آينه نقش تو دارد
به جان تازه به دل خرم نمانداگر عطار بي درد تو ماند