گرد ره تو کعبه و خمار نماند

شاعر : عطار

يک دل ز مي عشق تو هشيار نماندگرد ره تو کعبه و خمار نماند
بر روي زمين خرقه و زنار نماندور يک سر موي از رخ تو روي نمايد
آن سوخته را جز غم تو کار نماندوآن را که دمي روي نمايي ز دو عالم
از چهره‌ي خورشيد و مه آثار نماندگر برفکني پرده از آن چهره‌ي زيبا
با نور رخت ديده و ديدار نماندجان چو بگشايد به رخت ديده که جان را
از وحدت تو هستي ديار نماندگر وحدت خود را با قلاوز فرستي
تا در دو جهان يک دل بيدار نماندجانا ز مي عشق تو يک قطره به دل ده
تا جز تو کسي محرم اسرار نمانددر خواب کن اين سوختگان را ز مي عشق
ترسم که درين واقعه عطار نمانداز بس که ز درياي دلم موج گهر خاست