چون سيمبران روي به گلزار نهادند

شاعر : عطار

گل را ز رخ چون گل خود خار نهادندچون سيمبران روي به گلزار نهادند
نار از رخ گل در دل گلنار نهادندتا با رخ چون گل بگذشتند به گلزار
پس عاشق دلسوخته را کار نهادنددر کار شدند و مي چون زنگ کشيدند
تنگي ز لب لعل شکربار نهادندتلخي ز مي لعل ببردند که مي را
کز گل کلهي بر سر گلزار نهادنداي ساقي گلرنگ درافکن مي گلبوي
طفلي است که در مهد چو زنگار نهادندمي‌نوش چو شنگرف به سرخي که گل تر
گلهاي جگر سوخته در بار نهادندبوي جگر سوخته بشنو که چمن را
آن داغ سيه بر دل خون خوار نهادندزان غرقه‌ي خون گشت تن لاله که او را
در سينه‌ي او گوهر اسرار نهادندسوسن چو زبان داشت فروشد به خموشي
آن در که درين خاطر عطار نهادنداز بر بنيارد کس و از بحر نزايد