آن را که ز وصل او خبر بود

شاعر : عطار

هر روز قيامتي دگر بودآن را که ز وصل او خبر بود
اين شور از آن عظيم‌تر بودچه جاي قيامت است کاينجا
در حد وجود پا و سر بودزيرا که قيامت قوي را
هرگز نتواندش گذر کردوين شور چو پا و سر ندارد
زين ره نه نشان و نه اثر بودچون نيست نهايت ره عشق
مي‌دان به يقين که بي خبر بودهر کس که ازين رهت خبر داد
چه لايق هر قدم شمر بودزين راه چو يک قدم نشان نيست
شد محو اگر چه نامور بودراهي است که هر که يک قدم زد
نه راهرو و نه راهبر بودچندان که به غور ره نگه کرد
سرگشته‌ي راه بيشتر بودالقصه کسي که پيشتر رفت
آنکو همه عمر در سفر بودبر گام نخست بود مانده
شد کور اگرچه ديده‌ور بودوانکس که بيافت سر اين راه
کز ديده و گوش کور و کر بودکين راز کسي شنيد و دانست
پر دل شد اگرچه بي جگر بودمانند فريد اندرين راه
زان جمله‌ي عمر نوحه‌گر بودعطار که بود مرد اين راه