زلف تو که فتنه‌ي جهان بود

شاعر : عطار

جانم بربود و جاي آن بودزلف تو که فتنه‌ي جهان بود
صد جانش به رايگان گران بودهر دل که زعشق تو خبر يافت
در عشق تو زندگي به جان بودمرده‌دل آن کسي که او را
کز دست دلم بسي زيان بودگفتم دل خويش خون کنم من
چون پاي غم تو در ميان بودناگاه کشيده داشت دستم
دل را ز غم تو کي امان بودگر من دادم امان دلم را
خود از دهنت که را نشان بودگفتم که دهان تو ببينم
آن را که غم چنان دهان بودهرگز نرسيد هيچ جايي
داني تو که بي‌تو چون توان بودگفتي که چگونه‌اي تو بي‌من
صد ساله غمم به يک زمان بودز آنروز که يک زمانت ديدم
تا بود ز عشق جان فشان بودبر خاک درت نشسته عطار