زلف تو که فتنه‌ي جهان بود

زلف تو که فتنه‌ي جهان بود شاعر : عطار جانم بربود و جاي آن بود زلف تو که فتنه‌ي جهان بود صد جانش به رايگان گران بود هر دل که زعشق تو خبر يافت در عشق تو زندگي به جان بود مرده‌دل آن کسي که او را کز دست دلم بسي زيان بود گفتم دل خويش خون کنم من چون پاي غم تو در ميان بود ناگاه کشيده داشت دستم دل را ز غم تو کي امان بود گر من دادم امان دلم را خود از دهنت که را نشان بود گفتم که دهان تو ببينم آن را که غم چنان دهان بود هرگز نرسيد هيچ...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زلف تو که فتنه‌ي جهان بود
زلف تو که فتنه‌ي جهان بود
زلف تو که فتنه‌ي جهان بود

شاعر : عطار

جانم بربود و جاي آن بودزلف تو که فتنه‌ي جهان بود
صد جانش به رايگان گران بودهر دل که زعشق تو خبر يافت
در عشق تو زندگي به جان بودمرده‌دل آن کسي که او را
کز دست دلم بسي زيان بودگفتم دل خويش خون کنم من
چون پاي غم تو در ميان بودناگاه کشيده داشت دستم
دل را ز غم تو کي امان بودگر من دادم امان دلم را
خود از دهنت که را نشان بودگفتم که دهان تو ببينم
آن را که غم چنان دهان بودهرگز نرسيد هيچ جايي
داني تو که بي‌تو چون توان بودگفتي که چگونه‌اي تو بي‌من
صد ساله غمم به يک زمان بودز آنروز که يک زمانت ديدم
تا بود ز عشق جان فشان بودبر خاک درت نشسته عطار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما