هر که را در عشق تو کاري بود

شاعر : عطار

هر سر مويي برو خاري بودهر که را در عشق تو کاري بود
تا مرا در هجر تو ياري بوديک زمان مگذار بي درد خودم
صبر کردن کار هشياري بودمست گشتم از تو گفتي صبر کن
گر دلي نبود نه بس کاري بوددل ز من بردي و گفتي غم مخور
اين چنين در عشق بسياري بودگر تو را در عشق دين و دل نماند
طره تو چست طراري بوددل شد از دست و ز جان ترسم ازانک
مي‌ندانم تا جگر خواري بودبي نمکدان لبت در هر دو کون
وقت بيماري شکرباري بودگر بخندي عاشق بيمار را
تا قيامت روز بازاري بودرسته دندانت در بازار حسن
مي‌ندانم تا خريداري بودگر بهاي بوسه خواهي جز به جان
کي سزاي ناسزاواري بودنافه وصلت که بويي کس نيافت
هر کسي خواهد که عطاري بوداي عجب بي زلف عنبر بيزتو