چون تو جانان مني جان بي تو خرم کي شود

شاعر : عطار

چون تو در کس ننگري کس با تو همدم کي شودچون تو جانان مني جان بي تو خرم کي شود
جان ما گر در فزايد حسن تو کم کي شودگر جمال جانفزاي خويش بنمايي به ما
اين چنين طراريت با من مسلم کي شوددل ز من بردي و پرسيدي که دل گم کرده‌اي
چون تو گويي يا کني اين عهد محکم کي شودعهد کردي تا من دلخسته را مرهم کني
اين چنين دل خستگي زايل به مرهم کي شودچون مرا دلخستگي از آرزوي روي توست
تا تو از در در نيايي از دلم غم کي شودغم از آن دارم که بي تو همچو حلقه بر درم
ذره‌اي هم‌خلوت خورشيد عالم کي شودخلوتي مي‌بايدم با تو زهي کار کمال
گر به ميدان لاشه تازد رخش رستم کي شودنيستي عطار مرد او که هر تر دامني