هرچه در هر دو جهان جانان نمود

شاعر : عطار

تو يقين مي‌دان که آن از جان نمودهرچه در هر دو جهان جانان نمود
دوست از دو روي او دو جهان نمودهست جانت را دري اما دو روي
وز دگر روي آخرت پنهان نمودکرد از يک روي دنيا آشکار
اي عجب يک چيز اين و آن نمودآخرت آن روي و دنيا اين دگر
هرچه آن دشوار يا آسان نمودهر دو عالم نيست بيرون زين دو روي
چون نگه کردم يکي ايوان نموددر ميان اين دو دربند عظيم
بلکه دو کونش چو دو دوران نموديک درش دنيا و ديگر آخرت
گفت خلوتخانه‌ي جانان نمودباز پرسيدم ز دل کان قصر چيست
جان نمود اين قصر يا سلطان نمودگفتم آخر قصر سلطان جان ماست
بارگاه خويش در جان زان نمودگفت دايم بر تو سلطان است جان
لاجرم بي‌حد و بي پايان نمودپرتو او بي‌نهايت اوفتاد
ذره‌اي نتواني از پيشان نمودتا ابد گر پيش گيري راه جان
وانکه آن نزديک بود ايمان نمودپرتوي کان دور بود آن کفر بود
از دو روي جان همي نتوان نمودچند گويم اين جهان و آن جهان
تا تواني عشق را برهان نمودگرد جان در گرد چون مردان بسي
کمترين يک چرخ سرگردان نموددر جهان جان بسي سرگشته‌اند
کين سفر در روح جاويدان نمودمي‌رو و يک دم مياسا از روش
صد درنگ از عالم هجران نمودگر تورا افتاد يک ساعت درنگ
هر که خود را مرد اين ميدان نمودهمچو گويي گشت سرگردان مدام
وانکه يکدم ماند هم حيران نمودخود در اين ميدان فروشد هر که رفت
ذره ذره کلبه‌ي احزان نمودتا ابد در درد اين، عطار را