رهبان دير را سبب عاشقي چه بود

شاعر : عطار

کو روي را ز دير به خلقان نمي‌نمودرهبان دير را سبب عاشقي چه بود
ور راستي روان خلايق همي ربوداز نيستي دو ديده به کس مي‌نکرد باز
در مهر دل عبادت عيسي همي شنودچون در فتاد در محن عشق زان سپس
او عاشق از چه بود و چرا در بلا فزوددر ملت مسيح روا نيست عاشقي
وز حال دل به نغمه سرودي همي سرودمانا که يار ما به خرابات برگذشت
عاشق زيان کند دو جهان از براي سودمي‌گفت هر که دوست کند در بلا فتد
کاواز آن نگار خراباتيان شنودرهبان طواف دير همي کرد ناگهان
از آرزوش روي به خاک‌اندرون بسودبرشد به بام دير چو رخسار او بديد
زنجير نعت صورت عيسي بريد زودديوانه شد ز عشق و برآشفت در زمان
وز سقف دير او به سما بر رسيد دودآتش به دير در زد و بتخانه در شکست
زنگ بلا ز ساغر و مطرب همي زدودباده ز دست دوست دمادم همي کشيد
ناکردني بکردم و نابودني ببودسرمست و بيقرار همي گفت و مي‌گريست