اي دل ز دلبران جهانت گزيده باز

شاعر : عطار

پيوسته با تو و ز دو عالم بريده بازاي دل ز دلبران جهانت گزيده باز
هر روز پيش روي تو بر سر دويده بازخورشيد کز فروغ جمالش جهان پر است
رويت به دست صبح به يکدم دريده بازهر شب سپهر پرده‌ي زربفت ساخته
از خجلت رخت به هلالي رسيده بازبدري که در مقابل خورشيد آمدست
زربفت هر شبانگهيي گستريده بازدر پاي اسب خيل خيال تو آفتاب
صد ره تمام گشته و صد ره خميده بازاز شوق ابروي و رخ تو ماه ره نورد
از دامن تو دست ندارد کشيده بازگر زاهد زمانه ببيند جمال تو
آن خون از آن نهاد به روي و به ديده بازچون از براي روي تو خون مي‌خورد دلم
عطار را ز دست مشقت خريده بازلعل شکر فروش تو بخشيده يک شکر