عمر رفت و تو مني داري هنوز

شاعر : عطار

راه بر ناايمني داري هنوزعمر رفت و تو مني داري هنوز
تا تو مي‌رنجي مني داري هنوززخم کايد بر مني آيد همه
وي عجب آبستني داري هنوزصد مني مي‌زايد از تو هر نفس
طبع رند گلخني داري هنوزپير گشتي و بسي کردي سلوک
همچنان تو ساکني داري هنوزهمرهان رفتند و ياران گم شدند
عادت اهريمني داري هنوزروز و شب در پرده با چندين ملک
پشت سوي روشني داري هنوزروي گردانيده‌اي از تيرگي
چون دلي پر دشمني داري هنوزدلبرت در دوستي کي ره دهد
تو کجا آن چاشني داري هنوزمي‌زني دم از پي معني وليک
چون بسي تر دامني داري هنوزدر گريبان کش سر و بنشين خموش
زانکه نفس کشتني داري هنوزخويشتن را مي‌کش و مي‌کش بلا
چون تو عزم رهزني داري هنوزرهبري چون آيد از تو اي فريد