بيشتر عمر چنان بوده‌ام

شاعر : عطار

کز نظر خويش نهان بوده‌امبيشتر عمر چنان بوده‌ام
گه به خرابات دوان بوده‌امگه به مناجات به سر گشته‌ام
گاه ز تن عين زيان بوده‌امگاه ز جان سود بسي کرده‌ام
من نه درين و نه در آن بوده‌امراستي آن است که از هيچ وجه
گر بد و گر نيک چنان بوده‌اممن چکنم کان که چنان خواستند
طالب يک ذره عيان بوده‌امگرچه به خورشيد مرا علم هست
دلشده‌ي سوخته‌جان بوده‌امني که خطا رفت چه علم و چه عين
بر دل خود سخت گران بوده‌امگرچه سبکدل شده‌ام هم ز خود
غرق تحير ز جهان بوده‌امبحر جهان بس عجب آمد مرا
کوردلي گنگ زبان بوده‌امگرچه ز هر نوع سخن گفته‌ام
پس همه پندار و گمان بوده‌امزآنچه که اصل است چو آگه نيم
منتظر يک همه دان بوده‌امهيچ نمي‌دانم و در عمر خويش
لاجرم از غم چو کمان بوده‌امچون همه داني نتوان زد به تير
زانکه بسي اشک‌فشان بوده‌امغرقه‌ي خون شد ز تحير فريد