روي تو در حسن چنان ديده‌ام

شاعر : عطار

کاينه‌ي هر دو جهان ديده‌امروي تو در حسن چنان ديده‌ام
واينه از جمله نهان ديده‌امجمله از آن آينه پيدا نمود
واينه فارغ ز نشان ديده‌امهست در آيينه نشان صد هزار
نيست خبردار چنان ديده‌امصورت در آينه از آينه
واينه را حافظ آن ديده‌امجمله درين آينه جلوه‌گرند
پرتو آن آينه جان ديده‌امصورت آن آينه چون جسم بود
من چه زنم دم که عيان ديده‌امجوهر آن آينه چون کس نديد
هيچ نه شرح و نه بيان ديده‌امليک کسي را ز چنان جوهري
با همه او را به ميان ديده‌امجمله‌ي ذرات ازو بر کنار
پس همه را کرده ضمان ديده‌اميافته‌ام از همه بس فارغش
چون به ندانم که چه سان ديده‌امبا تو و بي تو چه دهم شرح اين
چون دو جهان يک همه دان ديده‌اميک همه دان در دو جهان کس نديد
در غم اين نعره‌زنان ديده‌امجمله‌ي مردان جهان ديده را
نوحه‌گري اشک فشان ديده‌امدايم ازين واقعه عطار را