هر شبي عشقت جگر مي‌سوزدم

شاعر : عطار

همچو شمعي تا سحر مي‌سوزدمهر شبي عشقت جگر مي‌سوزدم
گاه بال و گاه پر مي‌سوزدمبي پر و بال توام تا عشق تو
کز فروغ تو نظر مي‌سوزدمچون کنم در روي چون ماهت نظر
کز نظر کردن بصر مي‌سوزدمچند دارم ديده بر راه اميد
کز جگر خوردن جگر مي‌سوزدمبي جگر خوردن دمي در من نگر
گر نمي‌سازم بتر مي‌سوزدمگفت با من ساز تا کم سوزمت
سوز عشقت خشک و تر مي‌سوزدمسرد و گرمم مي‌نسازد بي تو زانک
هر دم از نوعي دگر مي‌سوزدمتا بخواهم سوختن يکبارگي
از قدم تا فرق سر مي‌سوزدمتا قدم از سر گرفتم در رهش
تا به خلوتگاه بر مي‌سوزدمتن زن اي عطار و عود عشق سوز